درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 77
بازدید ماه : 631
بازدید کل : 88041
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


با من بمان




داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش

 

شقایق گفت با خنده: نه بیمارم نه تب دارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

 

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

 

یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

 

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت

شنیدم سخت شیدا بود

 

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود، اما...

طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد

از آن نوعی که بودم من

بگیرند ریشه اش را بوسوزانند

شود مرهم

برای دلبرش آندم شفا یابد

 

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

و یک دم هم نیاسوده

که افتاده چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

 

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به راه افتاد

و او می رفت و من در دستان او بودم

و او هر لحظه سر را رو به بالا ها

تشکر از خدا می کرد

 

پس از چندی هوا چون کوره آتش

زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

 

به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

وزین گل که جایی نیست

 

خودش هم تشنه بود اما!

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم

و حالا من تمام هست او بودم

 

دلم می سوخت اما راه پایان کو؟

نه حتی آبی، نسیمی در بیابان کو؟

 

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه.................

روی زانوهای خود هم شد که دیگر از صبر او کم شد

دلش لبریز ماتم شد

کمی اندیشه کرد، آنگه،

 

مرا در گوشه ای از بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت

زهم بشکافت

اما! آه ...

 

صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هر جا بود با غم رو به رو می کرد

 

نمیدانم چه می گویم؟

به جای آب، خونش را به من داد

و بر لب های او فریاد

"بمان ای گل"

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

"بمان ای گل"

 

و من ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد

 

http://pic.photo-aks.com/photo/nature/flowers/poppy/large/poppy_wallpaper.jpg

 



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:عکسهای عاشقانه, عکس های دلتنگی, :: 21:34 ::  نويسنده : راضی

صفحه قبل 1 صفحه بعد